به گزارش «پرشین خودرو»، سال 1369 ازدواج کردم و سه فرزند دارم. زهرا، سارا و علیرضا سه گل زندگی من هستند.
شروع ماجرای ازدواجم
همانطور که گفتم من معلم بودم و در مدارس کرج تدریس می کردم. همسرم نیز در آموزش و پرورش کرج کارمند بودند. بنا به دلایل کاری رفت و آمد زیادی داشتم و در این رفت و آمدها احساس کردم این خانم می تواند همسر ایده آلی برای من باشد و می توانیم با هم زندگی خوبی داشته باشیم. احساس کردم زوج زندگی مشترکم را پیدا کرده ام برای همین تصمیم گرفتم در فرصتی مناسب و از راهی درست و صحیح برای ارائه پیشنهادم اقدام کنم.
خواستگاری در خانه آقای رئیس
مهران رجبی: رئیس آموزش و پرورش شهر کرج از دوستان نزدیکم بود و ارتباط خوبی با وی داشتم. موضوع را با او در میان گذاشتم و او نیز ضمن استقبال از این پیشنهاد قول داد تا مقدمات را فراهم کند. یکی دوباری صحبت های مقدماتی را انجام دادیم تا قرار شد یک جلسه آشنایی در منزل آقای رئیس داشته باشیم. در این ملاقات به توافقات خوبی رسیدیم و متوجه شدم این خانم می تواند شریک زندگی ام باشد.
مهر همسرم 14 سکه
بعد از گرفتن جواب مثبت از همسرم، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و بعد از هماهنگی های لازم با او و برادر بزرگترم به خواستگاری رفتیم. الحق و الانصاف خانواده همسرم شرایط سختی برای ازدواج ما نگذاشتند و همه چیز را سهل و آسان گرفتند تا ما دو نفر هر چه راحت تر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. مثلا صحبتی از مراسم خیلی عریض و طویل به میان نیامد و ما هم توقع جهیزیه آنچنانی نداشتیم. 14 سکه هم به عنوان مهریه در نظر گرفتند و به راحتی و توکل به خدا قرار شد زندگی مان را آغاز کنیم.
واسه ازدوج چکم پاس نشد!
یک روز ساعت 9 صبح برای خرید عروسی با همسرم و خانواده اش قرار گذاشته بودم که به دنبال آنهاب روم و به اتفاق هم راهی خرید شویم. آن روز ساعت هشت صبح برای نقد کردن چکی که بابت کاری دریافت کرده بودم، به بانک رفتم اما متاسفانه آن چک نقد نشد و من هم مانده بودم که با جیب خالی چطور باید به خرید عروسی بروم! استرس زیادی داشتم و می ترسیدم حسابی ضایع شوم.با خانواده همسرم قرار داشتم، جلوی آنها آبرویم می رفت. در همین فکرها بودم و در خیابان راه می رفتم که یکی از دوستان، که هنوز هم با هم رابطه دوستانه ای داریم، من را دید و بعد از اینکه در جریان مشکلم قرار گرفت، 60 هزار تومان به من قرض داد (اون روزها خیلی پول بودها) و از آن رو توانستم با خیال راحت به اتفاق همسرم به خرید وسایل مورد نیاز مراسم عروسی برویم. من معتقدم که وقتی انسان کاری را با امید و توکل به خدای بزرگ آغاز کند، هیچ وقت تنها نمی ماند. همیشه از قدیم گفته اندت خداوند پول ازدواج را می رساند چون ازدواج سنت پیامبر است.
نه کروات زدم و نه ریشم را!
مهران رجبی: خوب به یاد دارم کت و شلوار دامادی ام را از خیابان جمهوری خریدیم. از همین کت و شلوارهای حاضری که خیلی هم به من می آمد. برای روز دامادی هم به آرایشگاه نرفتم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که کروات هم نزدم و حتی ریش هایم را اصلاح نکردم. خیلی ها گفتند حداقل ریش هایت را آنکارد کن که این کار را هم نکردم و با سادگی بیش از حدی داماد شدم.
ماشین عروس مان پیکان بود
ما دو مراسم داشتیم که هر دوی آنها در یکی از رستوران های شهر کرج برگزار شد. اولی که مراسم عقدکنان بود و بعد از 6 ماه هم مراسم عروسی را برگزار کردیم. ماشین عروس ما یک پیکان سفید رنگ بود که تزئینش کردیم. البته آن زمان تزئین ماشین عروس کمتر با گل انجام می شد و بیشتر از رمان های رنگی استفاده می کردند و فقط روی چهار در ماشین گل می زدند.
ماه عسل با رنو 5
بعد از ازدواجم با رنویی که داشتم به اتفاق همسرم از جاده شمال به سمت اردبیل و آستارا رفتیم. واقعا مسافرت خیلی خوبی بود و ماه عسل بسیار خاطره انگیزی داشتیم. به هر دوی ما خوش گذشت و با انرژی مضاعفی زندگی مان را آغاز کردیم.
قایق عروس به جای ماشین عروس
ما در عروسی هایمان رسم خاصی داریم. البته این رسم مخصوص روستای ما در نزدیکی سد کرج است. به این شکل که وقتی قرار است عروس به خانه بخت برود، او را سوار قایق کرده و به وسط هل می دهند. خانواده داماد هم با قایقی دیگر به استقبال عروس رفته و او را تحویل می گیرند و به این سمت آب می آورند تا به خانه بخت برود. دیگر اعضای خانواده و مهمانان هم کنار سد و دور آب قدم می زنند و گروه موسیقی میحلی را همراهی می کنند و به پایکوبی می پردازند.
جاده چالوس دیدنی
مهران رجبی: قصد دارم خانه ای در یکی از روستاهای جاده چالوس شهرستان کرج بسازم و در اوقاتی که از کار فارغ می شوم از شلوغی های شهر فرار کنم و برای کسب آرامش به آنجا بروم. طبیعت را خیلی دوست دارم و دلم می خواهد از زیبایی های آن لذت ببرم. برای همین تصمیم به ساخت خانه در شمال گرفته ام.
آرزوی پرواز
من همیشه آرزوی پرواز کردن داشتم، الان هم یک پاراگلایدر خریده ام و تحت آموزش هستم، امیدوارم به زودی بتوانم پرواز کنم و از این طریق به یکی از آرزوهای کودکی ام برسم.
تشریفات دست و پاگیر
به نظرم اینکه می گویند زمانه عوض شده است، توجیهی است برای کارهای اشتباه ما! خیلی ها در این دوره اصرار زیادی برای برگزاری ازدواج های تشریفاتی و پر زرق و برق دارند. مراسم ازدواج یک شب است و می تواند خیلی ساده برگزار شود. مهم تفاهم بین هزن و شوهر است و مابقی مسائل حل شدنی است. من دو دختر و یک پسر دارم و حتما برای ازدواج هر سه آنها ملاک و معیارم برای انتخاب همسر صداقت و نجات است. همین که اهل صداقت و زندگی کردن باشند، کافی است و اعتقاد و ایمان به خدای مهربان ضامن خوشبختی هر ازدواجی است. در این میان باید بزرگترها هم کمی شرایط جوانان را درک کنند و خیلی به آنها فشار نیاوردند. جوان ها ضمن احترام به پدر و مادرشان، باید با همه انرژی تلاش کنند. من فکر می کنم این روزها کمی توکل های ما ضعیف تر شده، باید همه ما چه بزرگتر و کوچکترها توکل مان به خدای مهربان را قوی تر کنیم و ایمان داشته بایم او همیشه و در همه حال یار و یاور ما خواهد بود.
تولد فرزندم
مهران رجبی: زمانی که فرزندم در بیمارستان هدایت تهران به دنیا آمد، وضعیت مالی خوبی نداشتم و برای تسویه حساب و ترخیص با مشکل مواجه بودم که با لطف خدا در همان روزها در یک قرعه کشی برنده دوربین عکاسی شدم و با فروش آن دوربین در ناصر خسرو، موفق شدم فرزند و همسرم را از بیمارستان ترخیص کنم.
نظر شما