به گزارش پرشین خودرو به نقل از برترین ها، شاید اگر عكسها و فیلمهایش منتشر نمیشد كمتر كسی باور میكرد با گذشت نزدیك به دو دهه از آغاز قرن 21هنوز هم در جایی مثل آمریكا در حمایت و دفاع از نژادپرستی تظاهراتی شكل بگیرد. درست است كه مقوله منفور و نژادپرستی در سراسر دنیا هنوز بهطور كامل ریشه كن نشده و هر از چند گاهی خبرهای تلخی در مورد رفتارهای ضداجتماعی عدهای كه دست به رفتارهای نژادپرستانه زدهاند شنیده میشود اما باور اینكه عدهای در حمایت این تفكر ضدانسانی دست به تظاهرات بزنند بسیار هشدار دهنده و البته غمانگیز است.
طی یك قرن و نیم گذشته اتفاقات تلخ و گزنده مختلفی حول محور این گرایش ضدبشری رخ داده كه نتایج دردناكی داشته اما بهنظر میرسد با وجود تجربه یك جنگ جهانی و هزاران درگیری خونین و تلف شدن دهها هزار نفر هنوز هم عدهای ترجیح میدهند با رفتارهای نژادپرستانه بخش مهمی از این رفتار غیرانسانی را زنده نگه دارند.
با این حال سینما از دیرباز موضعی بهشدت منفی در قبال نژادپرستی داشته و فیلمسازان تلاش كردهاند آثار مهم و تأثیرگذاری در نكوهش این رفتار بسازند كه برخی از آنها جزو مهمترین و محبوبترین آثار سینمای جهان به شمار میآیند؛ آثاری مثل «كشتن مرغ مقلد»، «حدس بزن چه كسی برای شام میآید»، «می.سی.سی.پی آتش میگیرد»، «مالكوم ایكس»، «در گرمای شب» و «ساندر» تنها بخش كوچكی از فیلمهای مطرحی هستند كه با این موضوع و تقبیح آن توسط كارگردانان سرشناس جهان سینما ساخته شدهاند.
جانگوی از بند رها شده / Django Unchained
شاید درنظر اول فیلم «جانگوی از بند رها شده» ادای احترام كوئنتین تارانتینو باشد به ژانر وسترن ولی در دل ماجرا اصلا از این خبرها نیست. تارانتینو همیشه اعتقاد دارد در دل بسیاری از مردم دنیا نژادپرستی یك امر نهادینه شده است.
او در لایههای اغلب فیلمهایش كما بیش طعنههایی به این موضوع زده است. این لایهها در فیلم «جانگوی...» خیلی سطحیتر میشوند. فیلم داستان بردهای به نام جانگو (جیمی فاكس) است كه یك شب در حال انتقال با بردههای دیگر توسط دندانپزشكی سفیدپوست به نام دكتر شولتز آزاد میشود. جانگو بلافاصله میفهمد شولتز جایزه بگیر است و شولتز هم كه شستش خبردار میشود جانگو آدم باهوش و با انگیزهای است از او میخواهد در به دام انداختن چند نفر، او را كمك كند و در عوض قول میدهد برای آزاد كردن زن جانگو كه در اسارت اربابی بیرحم به نام كالوین كندی(لئوناردو دی كاپریو) است به او كمك كند. این آغاز سفر پرماجرای مردی سفیدپوست با برده آزاد شده سیاهپوست آن هم در جامعه مملو از نژادپرستیهای رفتاری و ذهنی است. انتقام جانگو از كسانی است كه او و همنوعانش را بهخاطر رنگ پوستشان تحقیر كردهاند و به اسارت بردهاند.
تارانتینو در مصاحبهای گفته جامعهای كه جانگو به سراغش میرود همان جامعهای است كه امروز مردم سراسر دنیا در آن زندگی میكنند. تارانتینو بهعنوان كارگردان نمیخواهد مردم را بیشتر از حد معمول بترساند؛ چرا كه آنها ظاهرا باور كردهاند كه دیگر نژادپرستی را كنار گذاشتهاند. نكتهای كه تارانتینو در مورد فیلم میگوید كاملا درست است. با اینكه شخصیتها ظاهرا در سال 1858 زندگی میكنند اما دیالوگهایی میگویند كه فحوای آن را امروز از زبان مردم بسیاری از مناطق دنیا در رابطه با نژادهای مختلف میتوان شنید و خب! این مسئله ترسناكی است. البته با اینكه فیلم خشن است اما طنز همیشگی و درونی آثار تارانتینو اینجا هم به كمكش میآید و باعث میشود فضای فیلم قدری تلطیف شود. تارانتینو برای فیلمنامه اورجینال فیلم اسكار گرفت و كریستف والتز برای بازی درخشانش در نقش دكتر شولتز. ضمن اینكه فیلم با بودجهای 100 میلیون دلاری بیش از 400 میلیون فروش كرد تا پرفروشترین فیلم كارنامه كاری این كارگردان درجه یك شود.
12 سال بردگی / 12Years a Slave
سالومون نورثاب فرزند بردهای از بند آزاد شده بود كه با داشتن همسر و سه فرزند در قرن 19و در نیویورك زندگی میكرد. همه چیز در اوج دوران بردهداری برای او كه در كار موسیقی بود آرام میگذشت تا اینكه یك شب توسط دو تاجر برده ربوده و با كشتی به ایالت نیواورلئان منتقل شد. از اینجا به بعد زندگی روی جهنمی خود را نشان سالومون داد. كسی در نیواورلئان باور نمیكرد او یك انسان آزاد است. او مدام در تلاش بود تا راه فراری پیدا كند و دوباره به زندگی سابق و آغوش همسر و فرزندانش برگردد.
اتفاقی كه آسان نبود و 12 سال برای رسیدن به آن تلاش كرد و خود را زنده نگه داشت. در این 12 سال هم اربابان زیادی به چشم خود دید، یكی مهربانتر و یكی وحشیتر. او در این سالها طبیعتا با رنج و سختی سیاهپوستان بیشتری هم مواجه شد كه دید او به زندگی را تمام و كمال عوض كرد. سالومون بعدها وقتی دوباره به آزادی رسید كتابی نوشت و در آن شرح اتفاقاتی را كه تجربه كرده بود مكتوب كرد.
نام كتاب شد:«12 سال بردگی» و استیو مك كوئین، كارگردان جوان انگلیسی 160 سال بعد از انتشار آن را تبدیل یكی از تحسینآمیزترین فیلمهای سال 2013 كرد. فیلمی كه توانست اسكار و گلدن گلوب بهترین فیلم سال را بهدست آورد. در فیلم ماجرا تقریبا مانند كتاب روایت شده و چیوتل اجیفور در نقش سالومون نورثاب بازی میكند. از دیگر بازیگران فیلم هم میتوان به مایكل فاسبندر، برد پیت (كه تهیهكننده فیلم هم بود)، بندیكت كمبربچ، پل دانو، پل جیاماتی و لوپیتا نیونگو اشاره كرد كه این آخری اسكار بهترین بازیگر مكمل زن را بهخاطر بازی درخشانش به خانه برد.
«12 سال بردگی» در عین حال كه پر از لحظات تلخی است كه مخاطبش را از رفتارهایی كه هم نوعش میتواند انجام دهد(و هنوز هم به نوعی انجام میدهد) بیزار میكند ولی جنسی از امید و میل به رهایی در آن وجود دارد كه درست نقطه مقابل اسارت و بردگی موجود در فیلم است. بازیها همه خوب هستند اما فاسبندر در نقش یك ارباب و نژاد پرست بیرحم ظاهر شده و خیلیها معتقدند او به راحتی میتوانست اسكار بهترین بازیگر مكمل مرد را به خانه ببرد. فیلم در گیشه هم موفق بود و با اینكه تنها 17میلیون دلار برای آن هزینه شد، اما نزدیك به 180 میلیون درآمد كسب كرد كه رقم بسیار خوبی است. استیو مك كوئین كه خودش هم سیاهپوست است، با سومین فیلمش نشان داد كه حسابی میتوان به آینده سینمایی او دل بست.
تولد یك ملت / The Birth of a Nation
اشتباه نكنید؛ قرار نیست بعد از 101سال نسخه بازسازی شدهای از یكی از مهمترین و پرهزینهترین فیلمهای تاریخ سینما در سال 1915را ببینید. «تولد یك ملت» را نیت پاركر ساخته و نهتنها هیچ شباهتی با اثر بزرگ و مهم دیوید وارك گریفیث ندارد بلكه از لحاظ داستانی حتی به نوعی در مقابل آن نیز قرار میگیرد.
در ابتدای فیلم آمده براساس یك داستان واقعی! اما داستان واقعیاش چیست؟ میگویند در سال 1831مرد سیاهپوست و موعظهگری به نام «نت ترنر» كه كاسه صبرش از رفتارهای خشونتآمیز و غیرانسانی با بردههای سیاهپوست لبریز شده بود دست به قیام خونینی میزند كه در آن بیش از 60 سفید پوست را با لشگر 20نفره خود به قتل میرساند. این شورش كه در شهر ساوتهمپتون ایالت ویرجینیا انجام شد چند روز بیشتر طول نكشید و پس از دستگیری ترنر و یارانش و اعدام كردن آنها، به پایان رسید. اما این فقط ظاهر ماجرا بود، بسیاری معتقدند این اقدام متهورانه تأثیرات فراوانی در جامعه آمریكا گذاشت.
هر چند در ابتدا باعث شد قوانین سختگیرانهتری علیه بردهها و سیاهپوستان اعمال شود اما تنها با گذشت 30 سال پس از این شورش قانون لغو بردهداری در آمریكا به تصویب رسید. «تولد یك ملت» نخستین فیلم نیت پاركر در مقام كارگردان است و خودش هم نقش اول فیلم را بازی كرده . فیلمی كه این كارگردان 37 ساله در سال 2016 ساخت، هم موافقان بسیاری داشت و هم مخالفان فراوانی. این فیلم هم مورد تحسین و تمجید قرار گرفت و در جشنواره مستقلی مثل ساندنس جایزه برد و هم با اعتراض زیادی مواجه شد و جشنوارههای بزگ دنیا، آن را تحریم كردند.
با این حال بسیاری معتقدند با اینكه نه داستان فیلم پاركر چندان منطبق با واقعیت بوده و نه شخصیت ترنر اینقدر مثبت و انسان دوست اما رنج و مشقت سیاهپوستان به شكلی صریح و بیپرده در فیلم «تولد یك ملت»به تصویر كشیده شده واقعیتی است كه نمیتوان انكارش كرد. جدا از سكانسهای خشن اما تأثیرگذار فیلم یكی از مهمترین ویژگیهای «تولد یك ملت» این است كه دو سوم از وقت دو ساعته خود را به چرایی شورش نیت پاركر و رنج بیحساب مردم سیاهپوست اختصاص میدهد و تنها یك سوم پایانی شورش این موعظهگر را به تصویر میكشد و این یعنی مخاطب فرصت كافی برای شناخت بیشتر از شخصیت اصلی داستان را پیدا میكند. شخصیتی كه البته نیت واقعیاش یكی از ابهامات بزرگ تاریخ آمریكاست.
دیدن این فیلم كمی برای مخاطبان غیرآمریكایی سخت است. شاید برای آنها خیلی جذاب نباشد كه ماجرای رقابت یك سیاهپوست را در دهه 40 میلادی برای راه یافتن به تیم بیسبالی در لیگ برتر آمریكا تماشا كنند اما احتمالا اگر بدانند لیگ بیسبال آمریكا تا چه اندازه بر فرهنگ عامه این كشور تأثیرگذار است، نظرشان عوض میشود و آن وقت حضور جكی رابینسون در لیگ بیسبال سال 1947را اتفاق مهمی خواهند دانست.
فیلم «42» روایتی است نهچندان فوقالعاده اما ارزشمند از سختیهای یك سیاهپوست برای رسیدن به جایگاهی همتراز سفید پوستان؛ آن هم وقتی كه حدود 60 سال از آخرین باری كه یك سیاهپوست در لیگ بیسبال آمریكا بازی كرده بود میگذشت. رابینسون از سال 1942 تلاش خود را آغاز كرد و در سال 1947 بالاخره توانست قراردادی با تیم بروكلین ببندد و در لیگ برتر بیسبال آمریكا بازی كند. جایی كه وقتی سیاهپوست باشی تواناییات برای بازی كردن باید بیش از یك بازیكن خیلی خوب باشد و رابینسون این توانایی را داشت.
فیلم پر از توهینهای نژادپرستی هم تیمیها و رقبا برای از میدان به در كردن رابینسون است. اتفاقی كه وقتی آن را در قالب واقعیت میگذاری بیش از حد تلخ و گزنده میشود. رابینسون یك تنه مرزهای نژادپرستی در ورزش آمریكا را عوض كرد و این موضوع اصلا اتفاق كوچكی نیست. البته فیلم میتوانست به جای اینكه تنها به روایت ماجرای زندگی رابینسون بپردازد كمی هم به عمق شخصیت او برود و دیدگاه او علیه نژادپرستی را به تصویر بكشد كه در آن صورت اثری تأثیرگذارتر میشد اما كارگردان فیلم ترجیح داده تنها به روایت صادقانه از وقایع بسنده كند. برایان هلگلند نویسنده فیلمنامه فیلمهای موفقی چون «محرمانه لس آنجلس»، «رودخانه مرموز»، «مردی در آتش» و «رابین هود»، در سال 2013 این فیلم را كارگردانی كرد و بازیگرانی چون چادویك بوشمن و هریسون فورد در آن به ایفای نقش پرداختند.
دیدن فیلم «خدمتكاران» وسط این همه فیلمی كه با خشونت و تلخی مفرط از نژادپرستی حرف میزنند، درست مثل یك زنگ تفریح نشاطآور است. اشتباه نكنید، داستان «خدمتكاران» درباره تلخترین مسائل نژادپرستی است اما این بار خبری از خشونتهای آنچنانی نیست. خبری از بد بودن همه سفیدپوستها هم نیست. فیلم از منظری انسانی و خیلی جزئیتر به این مسئله نگاه میكند. شاید فروش 200میلیون دلاری فیلم هم دقیقا به همین دلیل باشد كه مخاطب با جنس متفاوتی از پرداختن به موضوع نژادپرستی مواجه میشود و از آن لذت میبرد. داستان فیلم كه با اقتباس از رمان پرفروشی به همین نام نوشته كاتلین استاكت ساخته شده درباره چند خدمتكار زن است كه در خانههای سفیدپوستان مشغول به كارند؛ یعنی حدود سال 1963 یعنی زمانی كه هنوز قوانین نژادپرستانه در جای جای آمریكا حكمفرمانی میكنند.
قوانینی معروف به «جیم كرو» كه در آن جداسازی نژادی مدارس دولتی، اماكن عمومی و حمل و نقل عمومی، دستشوییها، رستورانها و حتی آبخوریها بین سفیدپوستان و سیاهپوستان اعمال میشود. در بین شخصیتهای فیلم دو نفر بیش از همه به چشم میآیند یكی ایبیلین (وایولا دیویس) است كه از جوانی به تربیت بچههای سفیدپوستان مشغول بوده و دیگری مینی (اوكتاویا اسپنسر) كه بسیار بااستعداد و دوستداشتنی است اما حاضر نمیشود در برابر خیلی چیزها سكوت كند و مدام اخراج میشود. یك روز دختر سفیدپوستی به نام اسكیتر(اما استون) تصمیم میگیرد پای درد دل آنها بنشیند و از حرفهای آنها كتابی منتشر كند كه نامش میشود «خدمتكاران».
انتشار این كتاب حسابی شهر را به هم میریزد.بازیهای فیلم درجه یك است. سه بازیگر فیلم؛ دیویس، اسپنسر و جسیكا چستین، نامزد اسكار شدند كه اسپنسر جایزه را بهدست آورد و باقی بازیگران ازجمله استون، برایس دالاس هاوارد و آلیسون جینی هم در نقشهای خود درخشیدند. فیلم لحظات كمدی جذابی دارد كه شاید در وهله اول برای خیلیها عجیب باشد اما این شوخیها آنقدر درست در تار و پود داستان قرار داده شدهاند كه با توجه به موضوع فیلم به مخاطب برنمیخورد و احساس لودگی و تمسخر موضوع به او دست نمیدهد. دومین فیلم تیت تیلور كه در سال 2011ساخته شده به قول راجر ایبرت فقید؛ منتقد سرشناس سینمای جهان زهر نژادپرستی را به شكل شیرینی به خورد مخاطب میدهد و این ویژگی ممتاز فیلم است.
این فیلم آینهای است تمام عیار از اتفاقاتی كه نیم قرن از تاریخ آمریكا را تحتتأثیر خود قرار داده است؛ داستان برابری خواهی سیاهپوستان در حوزه اجتماعی و حقوق شهروندی. داستان فیلم مقطعی سه ماهه از زندگی و مبارزه مارتین لوتر كینگ رهبر افسانهای و الهام بخش سیاهپوستان را روایت میكند. مردی كه یك تنه در مقابل سفیدپوستان نژادپرستان و افراطی ایستادگی كرد تا زندگی بهتری برای مردم سیاهپوست آمریكا فراهم كند و عاقبت بهدست یكی از همان سفیدپوستان افراطی نیز به قتل رسید. مقطعی كه فیلم «سلما» روایتگر آن است زمانی است كه سیاه پوستان خواستار داشتن حق رأی مساوی با دیگر مردم آمریكا هستند. این درخواست باعث درگیری در شهر سلما واقع در ایالت آلاباما میشود.
لوتر كینگ برای حل این مشكل به سراغ جانسون، رئیسجمهور وقت آمریكا میرود اما حرفهای او مورد توجه جانسون قرار نمیگیرد. از طرفی جی.ادگار.هوور رئیس «FBI» هم در تلاش است تا كاری كند آب خوش از گلوی لوتر كینگ و خانوادهاش پایین نرود. لوتركینگ به سمت سلما میرود و تصمیم میگیرد یك راهپیمایی بزرگ را رهبری كند اما این كار تبعات شدیدی در پی دارد. درگیریها بین سیاهپوستان و سفید پوستان نژادپرست و پلیس روزبهروز بیشتر میشود و ماجرا كمكم به جاهای باریكی میرسد.یكی از مهمترین ویژگیهای فیلم «سلما» پرهیز از سانسور خشونت بالایی است كه علیه سیاهپوستان در آن سالها اعمال میشد.
ایوا دوورنی كارگردان این فیلم با اینكه پنج سال بعد از رخ دادن این وقایع به دنیا آمده اما به خوبی توانسته تصویر بیعیب و نقصی در مورد حوادث سالهای دهه 60 میلادی به تصویر بكشد. سكانسهای درگیری مردم با مردم بر سر رنگ پوست و توهینها و آسیبهایی كه به هم میزنند به قدری تكاندهنده و رنجآور است كه تا ساعتها میتواند ذهن مخاطب را بهخود مشغول كند. بازی دیوید ایولو در نقش لوتر كینگ بیعیب و نقص است و در كنار شباهت ظاهری بسیار خوبی كه با این شخصیت بزرگ تاریخی دارد به شكل جالبی توانسته درست مانند او سخنرانیهای پرشور و تأثیرگذار در طول فیلم انجام دهد. فیلمبرداری «سلما» و نماهایی كه از لحظات درگیری سیاهپوستان و سفیدپوستان گرفته شده بسیار تأثیرگذار از كار درآمدهاند. اگر میخواهید تصویری واقعی از جامعه آمریكا را در دهه 60 ببینید، این فیلم حتما كمك بزرگی به شما خواهد كرد.
نظر شما