به گزارش پرشین خودرو به نقل از هفته نامه چلچراغ، هشت فیلمی که امسال در جشنواره بیشترین توجه را به خود جلب کرده بودند، «مغزهای کوچک زنگ زده»، «بمب؛ یک عاشقانه»، «به وقت شام»، «تنگه ابوقریب»، «عرق سرد»، «چهارراه استانبول»، «شعله ور» و «لاتاری» هستند. در این یادداشت بررسی بسیار کوتاهی از تمامی این هشت فیلم ارائه و امتیازی از 10 نمره به هر یک از آنها اختصاص داده شده است.
لاتاری (2)
سومین ساخته محمدحسن مهدویان، برخلاف دو اثر پیشینش یعنی «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» هیچ پایه ای در سینمای مستند نداشته و کاملا داستانی است. اگر حواشی این فیلم از بحث امنیت ملی تا فاشیسم و نژادپرستی را که درباره اش بسیار بحث شده، به کناری بگذاریم و وارد خود فیلم شویم، به سه نتیجه مهم خواهیم رسید.
از آنجایی که «لاتاری» برخلاف دو فیلم قبلی او - مخصوصا «ماجرای نیمروز» - قصد «تاریخ سازی» نداشته و مدام بین سینمای مستند و داستانی آونگ نکرده و از یکی به نفع دیگری استفاده نمی کند، فیلمی به مراتب قابل تحمل تر از «ماجرای نیمروز» و چندین گام پخته تر از «ایستاده در غبار» است. حوادث و شخصیت های مختلف با تعدد و تنوعی طراحی شده اند که شاید سریع ترین فیلم جشنواره به لحاظ ریتم داستانی همین «لاتاری» باشد و این در حالی است که این فیلم اگر طولانی ترین فیلم این دوره نیست، با زمانی بیش از 110 دقیقه، قطعا یکی از سه فیلم طولانی جشنواره به حساب می آید.
دکوپاژ این فیلم بنا بر تعاریف کلاسیک که مطلقا بی معناست، اما اگر آن تعاریف را هم کنار بگذاریم، در بعضی بخش ها که دوربین زوم می کند، یا بعضی جاها که مانع سازی در مسیر دید دوربین صورت می گیرد، حس مخاطب به طور کامل مختل شده و این امر باعث می شود که تا دقیقه 40 فیلم چیزی جز یک درام تین ایجری بی حس روی پرده نبینیم.
در فیلمنامه هم شخصیت امیرعلی دچار هیچ تحولی نمی شود، بلکه ویژگی «متعصب» - و نه «غیرتی» - بودنش مثل یک بادکنک باد شده و حادثه نهایی قدم به قدم با مداخله شخصیت های دیگر - مانند برادرِ دختر با بازی جواد عزتی و موسی و مرتضی - حاصل می شود.
این الگوی «میز بیلیاردیِ» فیلم که توسط همان شخصیت های جنبی پیاده می شود هم می لنگد، چون تمام مسائل و مشکلات آن شخصیت ها با هم در جهان فیلم تعریف نشده و گویا باز هم مهدویان فکر کرده در حال ساختن فیلم مستند است و نیازی به توجیه دراماتیک ندارد.
شعله ور (4)
حمید نعمت الله نزدیک ترین فیلمساز حال حاضر ایران به «شاعر بودن» است. مشکلش هم همین جاست. نعمت الله هنوز به ترکیبی متوازن بین جهان پیرامونی و شخصیت مرکزی فیلم هایش نرسیده. «شعله ور» در کشش مضمونی و پرداخت شخصیت های فرعی8 یک گام از «رگ خواب» عقب تر است، اما در یکدست سازی شخصیت اصلی یک جام جلوتر.
شخصیت اصلی این داستان یک مرد عقده ای است که می توان او را نوعی «نطفه شر» دانست. بازی بسیار خوب امین حیایی و جزئیاتی که در شخصیت او طراحی شده اند، از تبلتش گرفته تا تعادلش روی خط «شرورِ مضحک»، ما را بسیار به او نزدیک می کنند. مشکل اما در اینجاست که این نزدیکی به او به بهای دور شدن از تمام جهان اطراف صورت می گیرد. از خانواده که به سرعت عبور کرده و معلوم نیست آن خانم قرص فروش در شهرستان زابل بر چه اساسی به او اطمینان می کند و حتی نمی فهمیم پسرش چه سن و سالی دارد. نوجوان است؟ جوان 20 ساله است؟
این نقاط مبهم باعث می شود فیلم از جایی به بعد به حال خود رها شود. صدای ذهنی شخصیت اصلی، گرچه بسیار پخته تر از نسخه «رگ خواب» است، اما دارای هیچ منطق مشخصی نیست. آیا این صدا بازدارنده شر است؟ محرک شر است؟ از بازدارندگی به تحریک سیر می کند؟ برعکس؟ کسی چه می داند!
چهارراه استانبول (1)
فیلم به معنای دقیق کلمه کابوسی روی پرده سینماست. مصطفی کیایی گویا فراموش کرده که انسان ها باید دارای شخصیت باشند تا تلاقی های ریاضی وارشان به درد سینما بخورد. فیلم در ابتدا تنها دو تیپ دارد، لادن - با بازی ماهور الوند - و پدرش. باقی شخصیت ها فرقی با در و پنجره ندارند، فقط دور خودشان گیج می زنند تا در نقطه تلاقی یعنی همان فضای چهارراه استانبول ظاهر شوند.
در ابتدای فیلم سمپاتی ما بیشتر به لادن جلب می شود، اما پس از رو شدن داستان در حادثه پلاسکو، علی القاعده باید سمپاتی به سمت پدر و خواهرش بر می گشت، که پیش از این پدر با انفعالی عجیب این قابلیت را از خود سلب کرده بود و خواهر هم که تنها یک فیگور بود با تعدادی دیالوگ.
فیلمساز به طرز ناخوشایندی حساب ویژه ای روی چند مسئله باز کرده بود؛ کاسبی از فاجعه پلاسکو، کاسبی از بحران های خانوادگی، کاسبی از بحران های اقتصادی و کاسبی از سوءمدیریت کشوری. همه چیز در این فیلم بین دو سطح «پوک» و «مبتذل» قرار می گرفت. تنها کافی است به موسیقی تیتراژ این فیلم با صدای علیرضا قربانی عزیز مجددا گوش کنید. این شعر و این موسیقی چه ربطی به این فیلم دارند؟ جدیدا بازار طلبیده که یک خواننده خوشنام هم به کار ضمیمه شود؟
عرق سرد (4)
این بهترین بازی از باران کوثری است که من تاکنون دیده ام. باقی بازیگرها هم بسیار قابل قبول هستند. مسئله کانونی فیلم هم مسئله ای محترم و شایان توجه. فیلم با حداقل شعبده بازی و تردستی و شیرین کاری آغاز شده و به اتمام می رسد اما با وجود تمامی این خوبی ها سه ایراد اساسی دارد.
از دکوپاژ فیلم - که بعضی جاها مخصوصا در مکالمات چند نفره داخل یک دفتر کاملا بی معناست و حالت نیمه مستند پیدا می کند - گرفته تا تدوین و فیلمبرداری. تمامی عوامل باعث می شوند که فیلم دچار لکنت شود. این مشکلات فنی تا حدی برخاسته از این مسئله هستند که سهیل بیرقی هنوز به این باور نرسیده که این فیلمش یک فیلمنامه نسبتا کلاسیک دارد، و مطابق الگوی فیلم پیشینش، یعنی «من»، پیش نمی رود.
ایراد دوم که خیلی هم اساسی است، شخصیت تیپیکال مرد داستان است. این مرد علی القاعده می بایست به یک پرسوناژ تبدیل می شد، اما چیزی نیست مگر یک تیپ مزورِ عقده ای. این که مرد یک مجری است، و مجری یعنی شخصی که «دو رو دارد»، گرچه ایده ای است جالب، اما کمکی به شخصیت سازی نمی کند، بلکه بیشتر توجیهی است برای تیپ بودن او.
با تیپیکال شدن مرد، بُعد قانونی داستان زیر سوال رفته و بیشتر حواس پرتِ «روانی بودن مرد» می شود. فیلم اما در ادامه راه قانونی و دادگاه را پیش می گیرد. نتیجه این دو موضوع این می شود که از دقیقه حدودا 3 فیلم که مرد و زن در خیابان کتک کاری می کنند، فیلم هیچ گونه مسئله و عطف و گره گشایی و حتی پایان بندی هم ندارد.
تنگه ابوقریب (6)
«تنگه ابوقریب» یک شاهکار سینمایی است، که صرفا دو مشکل عمده دارد: هرگز نمی فهمیم این تنگه چه جور جایی است، و اگر متن آخر فیلم بالا نمی آمد و ما به صورت شخصی از تاریخ جنگ خبر نداشتیم، نمی فهمیدیم که چه شده بالاخره؟ بردیم؟ باختیم؟ نکند «جنگ برنده ندارد»؟ جمله ای که در گیومه آوردم، یکی از آن جملات دانه درشتی است که بهتر بود به صورتی در فیلم تعبیه شوند که خیلی توی ذوق نزنند. پس به سادگی می شود از همان دو مشکل عمده، مشکلات دیگر را هم استنتاج کرد. به عبارت بهتر، «تنگه ابوقریب» یک شاهکار سینمایی است که خودش مانع پیشرفتش شده.
پلان های بلند خودشان درک جدیدی از فضای جنگی برای مخاطب ایرانی تهیه کرده اند، اما در گیج کردن مخاطب و آشنا نکردن او با محیط تنگه هم نقش پررنگی بازی می کنند. یکی دیگر از مشکلات پلان بلندی که کات می خورد، گم کردن زمان است. این درگیری چند روز طول کشید؟ چند ساعت؟
به وقت شام (3)
بسیاری از منتقدان می گویند «به وقت شام فیلم حادثه ای است و نه شخصیتی» و بنده مخالف این نظر هستم. در نیروهای نظامی مانند «ارتش» یک شعار بسیار رایج است: «ارتش چرا ندارد!» ابراهیم حاتمی کیا اما همواره به دنبال همین «چرا»ها می گردد. نظامیانی که در فیلم های او حاضر می شوند، دیگر «مطیع امر مطاع» نبوده، بلکه بر اساس «شجاعت»، «شرافت»، «غیرت» و هر عنصر شخصیتی دیگری حرکت می کنند. در این سینما که حتی جایی برای «نظامی گری» به معنای دقیق آن وجود ندارد، نقش شخصیتی پررنگ تر است از حتی یک ملودرام ساده.
«به وقت شام» هم فیلمی شخصیت محور است و همین یک جمله تیر خلاصی است بر پیکر شاداب و در حال «ورجه ورجه» آن. من هنوز بعد از هشت روز نفهمیده ام این پدر و پسر چه از جان هم می خواستند. آن دیالوگ های «ضد نور مهتاب» دیگر چه بود؟ «من منقضی شدم؟» سوالی است که یک افسر فعال بپرسد؟ آیا این سوال بیشتر به درد یک فرد نظامی که از میدان دور مانده - یا دور نگاه داشته شده - نمی خورد؟
این ایرادات سر جای شان، اما کلیت نگاه ابراهیم حاتمی کیا به این مسئله نگاهی به مراتب جلوتر از «چ» و «بادیگارد» است. سینمای «مد مکس» تا «هواپیمای محکومین» او هم به غیر از برخی اسلوموشن های غلط، بد از آب در نیامده و مخاطب را درگیر می کند.
بمب؛ یک عاشقانه (2)
پیمان معادی به عنوان بازیگر را بگذارید کنار. این فیلم برای باقی افراد یک جهش بزرگ رو به عقب است. در نویسندگی و کارگردانی از «برف روی کاج ها» عقب تر است. سیامک صفری تقریبا بدترینِ خودش است. النی کاریندرو بی معناترین موسیقی اش - البته در مقایسه با کارهایی که روی فیلم های آنجلوپولوس کرده - را ارائه داده. محمود کلاری هم در امتداد این تیم ضعیف، کارش به لحاظ سینمایی خوب از آب در نیامده، گرچه شاید به لحاظ فن فیلمبرداری بد نباشد.
«بمب » دو فضای به شدت متضاد با یکدیگر را به پیش می برد. اولی هجو دهه 60 است که توسط سیامک های صفری و انصاری به پیش می رود و دومی کارت پستال های نوستالژیکی از همان دهه. مدیوم این فیلم سینما نیست، بلکه اینستاگرام است. تیله و توپ پلاستیکی و ناظم بد اخلاق و ... عکس هایی هستند که برای اینستاگرام گرفته شده اند.
مغزهای کوچک زنگ زده (5)
تا امروز بهترین فیلمی است که از هومن سیدی دیده ام و شاید اولین فیلم جدی او باشد. هومن سیدی هر چه دیده و خوانده را، با همان نوآوری هایی که خودش می پسندد، برای اولین بار در یک قالب ارائه کرده است. فیلم در نیمه اول خود بسیار خوب پیش می رود، اما در نیمه دوم و با تنها شدن شخصیت شاهین - با بازی همیشگی نوید محمدزاده - به کل متلاشی می شود.
دلیل متلاشی شدن «مغزهای...» در نیمه دوم شکلی است که نیمه اول به خود می گیرد. فیلم یک تصویر اگزوتیک دارد، که ما را با یک داستان حادثه ای که در سطح جریان دارد، به خوی همراه می کند. از تیپ و قیافه های تمامی شخصیت ها گرفته تا رنگ محیط، همه و همه در خدمت آن ظاهر هستند.
این ظاهرگرایی فیلم اما هیچ راهی به عمق نمی برد و در نیمه دوم که بحث خانواده بیشتر مطرح می شود، فیلم حرفی برای گفتن ندارد. جایی از فیلم شاهین خطاب به شخصی می گوید: «نجاست به اون خونت بزنه که بچه مردم رو کتک زدی.» این جمله که نقطه اوج بخش دوم فیلم است، به طور کامل از تمامی اضلاع فیلم بیرون می زند.
متاسفانه فیلم در برخی المان های خانه، کم و بیش شبیه «ابد و یک روز» است و مدل راه رف6تن نوید محمدزاده هم این شباهت را تشدید می کند. ای کاش سیدی تمهید بهتری برای این بخش ها می یافت.
نظر شما