به گزارش پرشین خودرو به نقل از روزنامه قانون، حالا دیگر همه بچه هایی که در جایگاه پمپ بنزین خیابان ستارخان کار میکنند از سردردها و میگرنهای ایرج خبر دارند. هر ماه هفتهای یک بار ناپدید می شود و میرود توی خانه تا دوره سردردهایش تمام شود و دوباره بتواند سر کارش برگردد. سردردهای طولانی ایرج یادگار روزهای جوانیاش است. سرب توی بنزینها اول از همه سیستم تنفسی اش را بیمار کرد و بعد کم کم به سرش افتاد و سردردهای طولانی را به جانش انداخت. بارها به فکر تغییر شغل افتاد اما نه کار دیگری بلد بود و نه جایی بدون سابقه کاری به او کار میدادند.
انواع و اقسام بیماریهایی که با ورود بنزینهای پر از ناخالصی، کارگران را به بیماریهای عجیب و غریب دچار میکند. از سرطانهای عجیب و غریب گرفته تا بیماریهای پوستی و تنفسی. ایرج در جایگاه پمپ بنزین پیروزی کار میکند. ۵۰ ساله به نظر میرسد و اثرات جامانده قطرههای بنزین روی دستها و لباسهایش تمام جانش را سیاه کرده. دستهای سیاهش را به صورتش کشیده و پیشانیاش را سیاه کرده. میپرسم: «اینجا که کار میکنید بوی بنزین اذیتتون نمیکنه؟» حال و حوصله جواب دادن ندارد. سر تکان میدهد و با دست اشاره میکند که نمیخواهد حرف بزند. شیلنگ بنزین را از داخل باک ماشین یکی از مشتریهای خانم بیرون میآورد و قطره ای از داخل شیلنگ روی دستش می ریزد. صورتش مچاله میشود و دستش را از درد و سوزش میمالد.
مسعود یکی از کارگرانی که تازه چند ماه است در این جایگاه مشغول به کار شده میگوید:«مردم یک قطره بنزین از باک ماشینشان چکه میکند و توی پارکینگ میریزد تا چند روز سردرد و تهوع میگیرند پس ما باید چه کار کنیم که از صبح تا شب و شب تا صبح با بوی بنزین زندگی میکنیم.»
مسعود حواسش به صاحب جایگاه است که از داخل اتاقک تماشایش میکند. میگوید: «من دانشجوی کارشناسی مهندسی عمران هستم. برای کار به هر دری زدم اما نتوانستم شغلی برای خودم پیدا کنم. یک روز یکی از دوستانم که قبلا اینجا کار میکرد گفت کارگر می خواهند. قرار شد با حقوق ماهی هشتصد هزارتومان مشغول به کار شوم اما در این دو ماه دو میلیون تومان درآمد داشتم آن هم بیشتر به خاطر انعام هایی است که گرفته ام. البته همان روز اول کارفرما بیمه ام کرد و قرار شد دفترچه بیمه هم برای خودم بگیرم. از روز اولی که اینجا مشغول به کار شدهام شبها سردردهای طولانی میگیرم.»
این را میگوید و اندکی سکوت میکند. انگشت سبابهاش را روی پیشانیاش میکشد چشم هایی که پر از رگ های قرمز رنگ است را چندین ثانیه می بندد و دوباره باز می کند. ادامه می دهد:« بچههایی که اینجا کار میکنند همه به نان شبشان محتاج هستند. چیزی که زیاد است کارگر. امروز کارشان را رها کنند فردا یک کارگر دیگر میآید جایشان را می گیرد. از پنج کارگری که در این پمپ بنزین کار میکنند هیچ کدام نه دستکش دارند و نه ماسک.»
مسعود می گوید: همین که یک دست لباس کار به ما می دهند خودش نعمتی است. بعضی از روزهایی که لباس کارم کثیف است و با لباس های معمولی سر کار می آیم تا مدتها لباسهایم بوی بنزین می دهد.
مسعود اینها را میگوید و سراغ یکی از ماشینهایی می رود که تازه جلوی جایگاه بنزین پارک کرده.
بیماریهایی که بنزین با خود می آورد
دعوا و درگیری میان کارگران پمپ بنزینهای میان شهری و داخل شهری نسبت به بقیه کارگران بیشتر است. آن هم به خاطر عوارضی است که بنزین دارد. بعضی کارگران ۱۲ساعت در پمپ کار می کنند و ۲۴ ساعت استراحت میکنند. همان ۱۲ ساعت اما فشار زیادی باعث می شود همین ساعتهای کار در میان سرب و آلودگی باعث میشود، در درازمدت دچار بیماری های سختی شوند.
سعید در جایگاه پمپ بنزین خیابان ستارخان کار میکند. دیپلم حسابداری دارد و ۱۵سال است که ازدواج کرده. لباس کار سرتاسری بنفش رنگی سیاه شده ای به تن دارد و یکی از دستهایش دستکش دارد و دیگری نه. میگوید: «وقتی میخواهم از مشتری پول بگیرم با دستکش برایم سخت است.»
اسکناسهای پنج هزارتومانی و ده هزارتومانی که مشتریها داده اند را یکی یکی صاف میکند و می گوید: «هر روز دریغ از دیروز. نفتکشهایی که صبحها برای خالی کردن بنزین به اینجا می آیند هر روز بنزین بیکیفیت تری را میآورند. گاهی آن قدر بنزینها ناخالصی دارد که وقتی بویش به بینیام میخورد تا چند لحظه بیهوش میشوم. صدای بوق ماشینها و موتورها و صدای گاز دادنشان و بوی بنزین در سرمان می پیچد و هوش و حواسمان را می برد. یکی از همکارهایم چند سال پیش به خاطر تنفس سرب داخل بنزینها بیماری کلیه گرفت و حالا دیالیزی شده. علاوه بر این که دیگر نمیتواند به کارش ادامه بدهد. بدی کار ما این است که چون محصولی را تولید نمی کنیم، حتی سختی کار هم به ما نمی دهند. چند سال پیش آمدند و گفتند طرح غربالگری دارند و از همه ما آزمایش خون گرفتند. بعد از چند ماه معلوم شد تاثیر بوی بنزین توی خون بچهها باعث تغییرات ژنی روی آنها شده است. اصلا همین اسکناسهایی که هر روز با هزار میکروب توی دستمان جابهجا میکنیم خودش میکروب دارد و باعث بیماری میشود.»
سعید از شکایت خانوادهاش از بوی بنزین هم شکایت دارد و میگوید: همسر و بچههایم همین که وارد خانه می شوم، سردرد میگیرند. هنوز بعد از این همه وقت این بو برایشان عادی نشده. من بعد از این همه سال کار هنوز نتوانستهام خانهای برای خودم بخرم. هنوز هر ماه باید برای اجاره خانه نگران باشم. شغل ما هم به انعام مشتری بستگی دارد. یک روز خوب انعام میدهند و یک روز اوضاع خراب است. من که کارگر قراردادی هستم. اما کارگرهایی داریم که روزمزدی کار میکنند و بعد از مدتی هم میروند. چون حجم کار بالاست و از طرفی آینده هم ندارد. سلامتیشان را هم باید بدهند آن هم سر کاری که معلوم نیست آخرش چه می شود.
نظر شما