متن کامل گفتگوی او درباره این اتفاق مهم در زندگی اش و همچنین حال و هوای رستوران تازه تاسیس اش را اینجا بخوانید:
-شنیدیم انشاءالله امسال، دست چپ شما به یک حلقه مزین می شود!
انشاءالله.
-قطعی است دیگر؟
بله، این اتفاق در راه درستش در حال طی شدن است. فکر میکنم به زودی هم اتفاق بیفتد، البته اگر خدا بخواهد.
-از رستوران خونه برای ما تعریف میکنید و چه اتفاقی افتاد که وارد این بیزنس شدید؟
این مجموعه برای دوست خوب من آقای جواد عبداللهوند بود. خب، وقتی داشت اینجا را راهمیانداخت زنگ زد به من گفت بیا برای راه اندازی اینجا می خواهیم از ایدههای تو استفاده کنیم. بعد من رفتم داشتم فضا را نگاه میکردم که یاد آروند دشت آرای (کارگردان تئاتر) افتادم که همیشه ایده های خوبی در بخش مدیا دارد.
صدایش کردم بیاید که یک کمکی بکند، آمدیم با همدیگر اینجا را دیدیم؛ اینجا قبلا یک چایخانه بود، توی یک شکل دیگر کاملا سنتی. تا اینجا را دید گفت من یک فکر خوب برای اینجا دارم. بعد ما حرفهایمان را زدیم و بلافاصله رفتیم خونه من، گفتم ایدهات چیه، گفت این شعارها را نگاه کن «شام رو بیرون نخورید، بیایید خونه».
گفت ایده من یک رستورانی است به نام خونه که شعارش هم این است: «شام را بیرون نخورید بیایید خونه». گفتم دیگه نمیخواهد توضیح بدهی، دوباره برگشتیم اینجا. همان روز دوباره برگشتیم اینجا و با بچهها مطرح کردیم و گفتم من اینجا را میخواهم. نشستیم صحبت کردیم طی چند جلسه و قراردادش را بستیم؛ اینجا شد «خونه». ی
ک رستورانی با یک لایف استایل خاص که بیشتر دلمان میخواهد فرهنگسازی کنیم. مبنای رستورانمان را گذاشتیم روی قربون صدقه رفتن و ایجاد یک فضای خانوادگی گرم و صمیمی که همه فکر کنند وقتی آمدند داخل، آمدند خانه خودشان. غذاهایمان، غذاهای به قولی مامانپز و غذاهای خانگی است.
تمام دوستانی که ما در خدمتشان هستیم همه بچههای درجه یک یا بازیگرند یا فیلمسازی میخوانند و یا همه دانشجو هستند و همه یک شکل و یک فرهنگ جدید با خودشان وارد این رستوران میکنند.
هر کسی هم غذاهایمان را تا امروز خورده، حسابی تعریف کرده، چون غذاهایمان دقیقا براساس ایده خودمان جلو میرود. خریدهایمان کاملا روزانه است و هیچچیز فریزری نداریم. همه چیزمان را به روز می خریم.
-با توجه به شکمو بودن خودتان، این بهترین انتخاب برای شروع یک بیزینس بود!
من که همیشه توی رژیم غذایی ام، به خاطر اینکه همیشه زیاد میخورم (خنده.) خودم عاشق غذا هستم و خب حالا آمدم در کاری که به هر حال به خودم ربط دارد. ضمن اینکه ایدههای «خونه» از نقطه ضعفهای خودمان آمده؛ یعنی دیدیم هر چی که خودمان نداریم را بیاوریم اینجا؛ ما در «خونه» اصلا کباب نداریم، به جایش کباب دیگی داریم. هر غذایی که توی خانه های خودمان درست می کنیم را ما اینجا در «خونه» داریم.
در «خونه» منوی تعریف شده نداریم، منویمان روز به روز است، درست مثل خانه؛ یعنی شما آن موقع زنگ میزدید خانه میگفتید مامان غذا خونه چی داریم، اینجا شما باید زنگ بزنید بگویید امروز غذا خونه چی دارید؟
ما اینجا در «خونه» زیاد ادای لاکچری بودن درنمی آوریم! اصلا ما هیچ ادایی نداریم، فقط یک فضای متفاوت را میتوانیم ارائه دهیم. کسانی که به اینجا بیایند یک چیز متفاوت از جاهای دیگر را میبینند و از این نظر من میگویم که ما فقط یک دانه هستیم.
-حالا دستپخت مامان خوب است یا خونه؟
دستپخت مامانم و خونه دارد با هم ست میشود. مامانم خیلی دستپختش خوب است، دستپخت سرآشپز ما هم درجه یک است، مثلا یکسری از غذاهایی که مامانم میپزد و آشپز ما تا حالا نخورده و روش پختش را نمیدانست، ظهرها من میآورم اینجا و با هم میخوریم و بعد هم رسپیاش را میگیرد و شروع میکند به درست کردن ولی دستپخت آشپز ما درجه یک است.
نظر شما