کد خبر 96846
۱۶ خرداد ۱۳۹۷ - ۰۷:۱۲
اصیل‌ترین احساس انسان کدام است؟

پرشین خودرو: به گفته کی یرکگور، فهم این امر که شما برای تعیین مسیر زندگی خود از آزادی مطلق برخوردارید(یعنی می‌توانید بپرید یا نپرید) همانند سرگیجه اسباب سرگشتگی است؛ به باور او، ما در تمام انتخاب‌های زندگی خود با چنین اضطرابی مواجه‌ایم.

به گزارش پرشین خودرو به نقل ازتندرست نیوز، آنتونیا کیس ‪-‬ ایستاده بر بلندای صخره‌ای، حس سردرگمی و سرگشتگی پریشان‌تان می‌سازد. نه تنها از سقوط می‌ترسید، بلکه واهمه دارید که مبادا در برابر میل به پرتاب کردن خود تسلیم شوید. هیچ مانعی پیش روی شما نیست. هراس، اضطراب و دلهره این‌جا نمایان می‌شوند.
سورن کی یرکگور، فیلسوف دانمارکی، این موقعیت را نمونه‌ای از «اضطراب اگزیستانسیل» یا «اضطراب وجودی» می‌داند زیرا در اینجا، بر روی صخره، می‌توان تجربه‌ای بی‌واسطه از آزادی داشت. هر کاری که دوست داشته باشیم می‌توانیم انجام دهیم: قدم به داخل مغاکی که پیش رویمان دهان باز کرده بگذاریم، یا اینکه از جای خود تکان نخوریم. تصمیم با شما است.


به گفته کی یرکگور، فهم این امر که شما برای تعیین مسیر زندگی خود از آزادی مطلق برخوردارید (یعنی می‌توانید بپرید یا نپرید) همانند سرگیجه اسباب سرگشتگی است؛ به باور او، ما در تمام انتخاب‌های زندگی خود با چنین اضطرابی مواجه‌ایم. هر عملی که انجام می‌دهیم یک انتخاب است و تصمیم‌گیرنده آن تنها خود ما هستیم و نه هیچ‌کس دیگر. این استدلال کی‌یرکگور که «زندگی مجموعه‌ای از انتخاب‌ها است» – و این انتخاب‌ها به زندگی ما معنا می‌دهند (یا آن را از ‌معنا تهی می‌کنند) – از بنیادهای «اگزیستانسیالیسم» است. هر فرد، به جای آن که مسئولیت را بر دوش جامعه یا دین بیاندازد، خود به تنهایی وظیفه دارد زندگی‌اش را بامعنا بسازد و بااصالت زندگی کند.

مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی، به مسئله «اصالت» توجه خاصی داشت: چرا هنگام مواجهه با مرگ، کارهای روزمره ما بی‌معنا به نظر می‌رسند؟ مرگ یکی از دوستان یا اقوام می‌تواند مسیر زندگی ما را تغییر دهد: از شغل خود استعفا می‌دهیم؛ دغدغه‌های روزمره را فراموش می‌کنیم و به حوزه‌هایی علاقه نشان می‌دهیم که پیش‌تر نادیده گرفته بودیم. هایدگر در کتاب خود، هستی و زمان، استدلال می‌کند که معنای هستی ما باید با زمان پیوند داشته باشد. ما موجوداتی زمانمند هستیم: پا به جهانی می‌گذاریم که در آن پیش‌تر دین و فرهنگ وجود دارد و تاریخ آن نوشته شده است و برای فهم این جهان اوقات خود را به شیوه‌های مختلف سپری می‌کنیم.

ممکن است خانواده‌ای داشته باشیم، شغلی دست و پا کنیم، یا خانه‌ای بسازیم؛ با این کارها خود را در مسیری به سوی شکلی از آینده قرار می‌دهیم. اما این طرح‌ها و اقدامات ما حدی دارد، یعنی نقطه‌ای که در آن همه چیز به پایان می‌رسد (خواه طرح ما کامل شده باشد خواه نه) و این حد همان مرگ ما است. هایدگر این وضعیت را «هستی معطوف به مرگ» می‌خواند.

با این حال، ما اغلب به قدری جذب سرگرمی‌ها و وقت‌گذرانی‌های خود می‌شویم که فراموش می‌کنیم نهایت و حدی در کار است؛ به گفته هایدگر، در نتیجه این غفلت، زندگی ما بی‌اصالت شده است. زندگی اصیل تنها با زیستن ناظر به افق مرگ به دست می‌آید. بنا بر استدلال کی یرکگور، اخبار مانع از آن می‌شود که مردم زندگی اصیل داشته باشند؛ اخبار مداخله‌گری است که مانع از تجربه حقیقی می‌شود. به گفته او، اغلب ما به جای آن که با شکل دادن به افکارمان زندگی اصیلی داشته باشیم، به صورت انفعالی افکاری را بر می‌گزینیم که ساخته و پرداخته اخبار است.

به باور ژان پل سارتر، فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی، ما تنهاییم و در این کره خاکی و در میان مسئولیت‌های بی‌پایان رها شده‌ایم. ما غایتی جز آن‌چه برای خود بر می‌گزینیم نداریم؛ سرنوشت ما همان است که خودمان رقم می‌زنیم. به نوشته سارتر، با این حال بسیاری از ما مسئولیت‌هایمان را انکار می‌کنیم. ما گرفتار «بدباوری» می‌شویم و خود را نسبت به این آزادی بنیادین فریب می‌دهیم. سارتر در کتاب اگزیستانسیالیسم و اومانیسم، بی‌پرده و بی‌محابا می‌نویسد: آموزه "ما" مردم را می‌ترساند.

آنان برای کنار آمدن با تیره‌بختی خود راهی جز این ندارند که بیاندیشند: «شرایط بر ضد من است، من شایسته زندگی بهتری هستم. در حقیقت، هیچ‌گاه تجربه عشق یا دوستی فوق‌العاده‌ای نداشته‌ام؛ اما این به دلیل آن است که هرگز مرد یا زنی که ارزش این تجربه را داشته باشد نیافته‌ام؛ علت آنکه کتاب خوبی ننوشته‌ام این است که هیچ‌گاه فراغت لازم را نداشته‌ام؛ علت اینکه فرزندی ندارم که بتوانم خودم را وقف او کنم این است که مردی که بتوانم زندگی‌ام را با او شریک شوم نیافته‌ام. به این ترتیب، در من صفاتی مستعد شکوفایی وجود دارند که هنوز به بوته تجربه در نیامده‌اند؛ یعنی طبایع و قابلیت‌هایی که دلالت بر شایستگی‌هایم دارند اما بررسی اعمال و اقدامات گذشته‌ام نشانه‌ای از آن‌ها به نمایش نمی‌گذارد.»

اما برای اگزیستانسیالیست‌ها، عشقی جز کردار عاشقانه وجود ندارد ... نبوغی جز آن‌چه در آثار هنری تبلور می‌یابد وجود ندارد؛ نبوغ پروست در مجموعه‌ی آثارش نهفته است؛ نبوغ راسین در تراژدی‌های او است و بیرون از آن تراژدی‌ها چیزی وجود ندارد. بی‌شک، این سخنان برای کسانی که در زندگی خود موفقیتی نداشته‌اند، ناگوار است. اما از سوی دیگر، این باعث می‌شود مردم دریابند که تنها واقعیت است که به حساب می‌آید و رویاها، انتظارات، و امیدها صرفا به این کار می‌آیند که فردی را دارای رویاهای نقش بر آب، امیدهای بر باد رفته و انتظارات بیهوده توصیف کنند؛ به عبارت دیگر، آن‌ها تعریفی سلبی از او به دست می‌دهند و نه تعریفی ایجابی.

احساس


از نظر سارتر، ما چیزی جز مجموعه اعمال‌مان نیستیم. نخستین اصل اگزیستانسیالیسم این است که «وجود (اگزیستانس) بر ماهیت تقدم دارد» به این معنا که برخلاف مثلا قوری که با هدف دم کردن چای تولید شده است، انسان‌ها هیچ هدف خاصی ندارند. ما تنها به کمک اعمال‌مان هدف زندگی خود را تعیین می‌کنیم.

او می‌نویسد: «انسان چیزی نیست جز آن‌چه از خودش می‌سازد.» با این حال، انسان‌ها – مانند اشیای فیزیکی صرف – خود را با این فکر فریب می‌دهند که وضعیت کنونی آنان از پیش مقدر شده است و در نتیجه مسئولیت اعمال خود را به گردن دیگران یا قواعد اخلاقی می‌اندازند. به باور سارتر، تنها اعمال و اقدامات واقعیت دارند. ما عهده‌دار زندگی خود می‌شویم و تصویری از خود ترسیم می‌کنیم و جز این چیزی وجود ندارد. پیش‌فرض این عبارت که «ما، در جست‌وجوی معنای زندگی خود، آزادی مطلق داریم» این است که مانعی بر سر راه ما قرار ندارد. اما اوضاع همیشه هم این طور نیست.

سیمون دوبووار، فیلسوف و نویسنده اگزیستانسیالیست، در کتاب «اخلاق ابهام» می‌نویسد که ما در کودکی مسئولیتی بر عهده نداریم؛ ما در جهانی از پیش آماده و ارزش‌های موجود آن زندگی می‌کنیم. اما هر اندازه که بزرگ‌تر می‌شویم و نسبت به آزادی خود آگاهی بیشتر پیدا می‌کنیم، بیشتر می‌توانیم زمام امور خودمان را در دست بگیریم. با این حال، بسیاری از ما به شیوه‌های دوران کودکی باز می‌گردیم و برای رسیدن به امنیت، آزادی خود را قربانی می‌کنیم. چرا؟

برخی از ما از اهداف‌مان فاصله می‌گیریم؛ و بسیاری از ما فریب می‌خوریم و امیالی را دنبال می‌کنیم که به ما تعلق ندارند. ممکن است توجه ما به اقداماتی بی‌ثمر معطوف شود و در نتیجه از آفرینش آینده‌ای معنادار برای خودمان غافل شویم. مسئله این است که کسانی که امیال‌شان سرکوب شده است، اغلب از این موضوع بی‌خبرند؛ آنان جهان را تغییرناپذیر و وضعیت موجود را «طبیعی» می‌دانند. به باور دوبووار، تنها راه خروج از این وضعیت طغیان است: «سرکوب‌شدگان تنها از طریق طغیان می‌توانند آزادی انسانی خود را بازیابند.»

این سخن دوبووار بسیار مشهور است: «زندگی هم مشغول تداوم بخشیدن به خود است و هم فراتر رفتن از خویشتن؛ اگر تنها حفظ زندگی در میان باشد، زیستن صرفا زنده بودن است.» از نظر او، زندگی تحولی دائمی است؛ نظامی متزلزل و بی‌ثبات که تعادل آن دائما از دست می‌رود و دوباره از نو ایجاد می‌شود. به باور دوبووار، سکون و بی‌حرکتی به معنای مرگ است.
 

کد خبر 96846

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha