به گزارش «پرشین خودرو»، به نقل از فرادید، گورستانهای متروکی هم هستند که از گذشتههای دور قدم به قدم در میان مردگان چهرههایی از تاریخ خفتهاند، مردان و زنانی از عرصههای علم و هنر و سیاست که هرچند از یادشان بردهایم اما طنین آوازه بسیاری از آنان در این «گنبد دوار» جاودانه خواهد ماند.
در میان گورستانهای مدفون شده در زیر سازههای شهری، گورستان مسگرآباد، قدیمیترین قبرستانی بود که در بیابانهای شرق تهران قرار داشت. شهرت این گورستان در میان عوام به خاطر مردگانش نبود، بلکه از دو روح شرور سخن میگفتند که نیمهشبها روی گورها ظاهر میشدند و با کشتن قربانیانشان اجساد آنان را به جای دفن در خاک به اعماق چاههای قنات متروک در حاشیه این گورستان میانداختند. این ارواح شریر در حقیقت جنایتکاران شهر بودند که قربانیان خود را شبانه به این گورستان متروک میکشاندند.
از جمله این جنایتکاران، دو چهره شناخته شده یعنی «اصغر بروجردی» معروف به «اصغر قاتل» و «هوشنگ ورامینی» بودند که هر دو بیشتر پسربچههایی را که به دام میانداختند شبانه به گورستان مسگرآباد میبردند و پس از تعرض، آنان را میکشتند و اجسادشان را در چاه میانداختند.
اصغر قاتل پس از کشتن 33 پسربچه در حدود 82 سال پیش در میدان توپخانه قدیم با حضور هزاران تماشاگر به دار آویخته شد و هوشنگ ورامینی دومین جنایتکار مخوف دهه 40 نیز که قربانیانش را به همان شکل و با همان انگیزه اصغر قاتل به قتل میرساند، محکوم به اعدام شد و چوبه دارش را هم در همان میدان توپخانه سابق برپا داشتند.
ولی ماجرای اعتراف هوشنگ ورامینی بهجنایاتی که مرتکب شده بود، شنیدنی است. این قاتل بیرحم در مدت دو ساعتی که در بازداشتگاه شهربانی ورامین با من به گفتوگو نشسته بود به نحوه کشتن 7 پسربچه و یک مرد آلمانی و محل دفن آنها اعتراف کرد.
نحوه دیدار من با هوشنگ ورامینی هم شنیدنی است. در تعطیلات نوروز سال 42 که در روزنامه کیهان دبیر گروه حوادث بودم، یک روز نوبت کشیک در این گروه به من رسیده بود. هنگام صبح وقتی در تحریریه روزنامه شروع به کار کردم، طبق معمول با کلانتریهای شهر تماس گرفتم تا از افسران نگهبان بپرسم که از شب پیش تا صبح با چه حوادثی برخورد کردهاند.
معمولاً افسران شهربانی و کلانتریها با خبرنگاران حوادث روزنامه رابطه دوستانهای داشـــــتند و هر گاه با حادثه مهمی برخورد میکردند، به ما خبر میدادند تا برای تهیه عکس و گزارش روانه محل حادثه شویم.
آن روز وقتی با شهربانی ورامین تماس گرفتم، افسر نگهبان گفت: در یک برج قدیمی جنازه پسربچهای در حدود هفت ساله را پیدا کردهایم که قاتل خفهاش کرده.
پرسیدم: آیا قاتلش را هم دستگیر کردهاید؟جواب داد: یکی از جوانان ولگرد و بیکاره را بازداشت کردهایم که مظنون به قتل است. منتظریم مأموران اداره آگاهی برسند تا بازجویی از او را شروع کنند.
در این تماس تلفنی، افسرنگهبان برایم توضیح داد که این جوان بیکاره به گفته مأمورانی که بازداشتش کردهاند، کارش ولگردی است که پول خرج روزانهاش را از پادویی، قمار و باجگیری از کسبه ورامین درمیآورد.
از افسرنگهبان پرسیدم: آیا به کشتن پسربچه اعتراف کرده؟
جواب داد: تا حالا که بازجویی از او نشده و به مأموری که دستگیرش کرده، قتل را انکار کرده.
با دریافت این اطلاعات، همراه عکاس کشیک روزنامه روانه ورامین شدیم و در شهربانی این شهر با راهنمایی افسرنگهبان، از پلههای زیرزمین ساختمان پایین رفتیم و وارد انباری نیمهتاریکی شدیم که بازداشتگاه متهمان بود.
وقتی چشمانم با تاریکی خو گرفت، در کنج دیوار نگاهم به مرد جوانی افتاد که زانوهایش را در بغل گرفته بود و سیگاری روشن بر لب داشت. وقتی پی بردم که میتوانم او را با بیان مقدمهای به حرف وادارم، سر صحبت را باز کردم و پس از دو ساعت پرسوجو از این جنایتکار، توانستم او را درباره چگونگی قتل 8 قربانی به اعتراف وادارم.
هوشنگ ورامینی برایم شرح داد که طی چند سال اخیر هفت پسربچه و یک مرد آلمانی به نام ارنست لانگه را به قتل رسانده و محل دقیق دفن اجساد این قربانیان را هم برایم افشا کرد.
هوشنگ ورامینی که آخرین پسربچه را پس از تعرض و خفه کردن در برج خرابه ورامین انداخته بود، گفت؛ دو پسربچه را به شمال کشانده و پس از کشتن آنها جنازهها را در ساحل دریای خزر زیر تپههای ماسهای ساحل پنهان کرده و بقیه پسربچهها را هم به حاشیه قبرستان مسگرآباد و بیابان شترخان برده و شبانه پس از خفه کردن آنها دفنشان کرده است.
اما مردی که توسط هوشنگ ورامینی به قتل رسید یک کارشناس اقتصادی آلمانی بود که از یک ماه پیش مأموران پلیس در جستوجوی او بودند و ناپدید شدن او جنجالی در محافل سیاسی کشور پدید آورده بود. در حالی که دولت آلمان به حکومت ایران اولتیماتوم داده بود که باید طی یک هفته سرنوشت این تبعه آلمانی روشن شود.
هوشنگ ورامینی در جریان اعتراف به من گفت نیمهشبی ارنست لانگه را در حال مستی در یکی از خیابانهای تهران دیده و او را پس از کشاندن به گورستان مسگرآباد، همه پولهایش را ربوده و سپس وی را به داخل یکی از چاههای متروک قنات در حاشیه قبرستان انداخته است.
من پس از این مصاحبه عجیب، شرح جنایات هوشنگ ورامینی را در صفحه حوادث کیهان منتشر کردم و در این گزارش نوشتم که ارنست لانگه آلمانی زنده نیست بلکه کشته شده است و هوشنگ ورامینی جسدش را در یکی از چاههای متروک قنات انداخته است.
پس از انتشار این گزارش، بازپرس جنایی و مقامهای پلیس ابتدا نوشتهام را باور نکردند تا اینکه من با انتشار اعترافات هوشنگ ورامینی نشانی محل دفن یکی از پسربچههایی را هم که توسط هوشنگ ورامینی کشته شده بود در روزنامه منتشر کردم و بازپرس برای اطمینان از صحت اعترافهای قاتل، مأمورانی را به ساحل دریای خزر فرستاد و وقتی جنازه پسربچه را در همان محل در زیر تپه ماسهای یافتند، بازپرس جنایی فهمید که ارنست لانگه نیز به دست هوشنگ ورامینی به قتل رسیده.
فوراً گروهی از آتشنشانان به گورستان قدیمی مسگرآباد رفتند و چاه به چاه گشتند تا جنازه کارشناس آلمانی را پیدا کردند و به این ترتیب گزارشهای من از اعترافهای هوشنگ ورامینی جنجال گستردهای در جامعه پیدا کرد و من هم در هر شماره روزنامه کیهان نشانی محل دفن یکی از قربانیان را اعلام میکردم و بازپرس هر روز با مطالعه روزنامه کیهان مأمورانی به نشانی اعلام شده میفرستاد و جسد پسربچهای را در همان محل پیدا میکردند.
پس از کشف دو سه جسد بازپرس یک روز با من تماس گرفت و خواهش کرد که در یک شماره روزنامه محل دفن تمامی قربانیان را افشا کنم تا مجبور نشود هر روز منتظر بماند تا من در هر شماره کیهان محل دفن یکی از قربانیان را افشا کنم، ولی سردبیر روزنامه برای اینکه کیهان روز به روز تیراژ بالاتری داشته باشد، من را ملزم کرد بدون توجه به خواسته بازپرس، هر روز محل دفن یک قربانی را فاش کنم و من نیز چنین کردم.
محمد بلوری_روزنامه ایران
نظر شما