کد خبر 27206
۱۱ آبان ۱۳۹۲ - ۱۰:۱۵
ماجراهای من و مترو!

پرشین خودرو: قطار بعدی آرام آرام وارد ایستگاه ‌شد بازهم نقشه‌های تکراری برای سوار شدن به مترو کشیدم هیچ روزنه‌ امیدی وجود نداشت.

به گزارش «پرشین خودرو»، این بار با کمک نگهبان ایستگاه موفق شدم سوار شوم، یاد مستند یا فیلمی از هند افتادم که برای سوار شدن به مترو چه سختی‌هایی می‌کشیدن در بین همهمه‌ها صداهایی بیشتر تکرار می‌شد آقا هل نده،‌ کیف بنده را دست به دست بدید عقب، آقا تو جیبم هیچی نیست ... مسئول ایستگاه: «مسافرین محترم لطفا اجازه دهید درهای قطار بسته شود، قطار بعدی تا دو دقیقه دیگر وارد ایستگاه می‌شود.» ازدحام زیادی وجود داشت، سومین قطار هم گذشت و نتوانستم سوار مترو شوم، نگاهم به ساعت ایستگاه افتاد، گذشت ثانیه به ثانیه زمان کسر کار و نگاه تند رئیسم را به یادم می‌آورد. پس از گذشت 5 دقیقه چهارمین قطار در حال ورود به ایستگاه بود، این بار تمام عزمم را جزم کردم،‌بند کیفم را محکم گرفتم، دکمه‌های کتم را بستم در ذهنم نقشه سوار بر قطار را کشیدم، در همین فکر بودم که از چپ، وسط یا راست به واگن پاتک بزنم که ناگهان در‌های قطار باز شد و در بین جمعیتی که وارد یا خارج می‌شدند محاصره شدم تا به خودم آمدم دیدم فقط چند سانت فاصله دارم تا پایم به واگن برسد و با یک جهش خودم را جا کردم ولی درهای قطار بسته شد و دیگر راهی برایم نمانده بود. برای چندمین بار مسئول ایستگاه از مسافران خواهش کرد، لطفاً اجازه دهید درهای قطار بسته شود، قطار بعدی تا دو دقیقه دیگر وارد ایستگاه می‌شود. بازهم نگاهم به ثانیه‌هایی که می‌گذرد دوخته شد دیگر جریمه و کسر کار را به جان خریده بودم. قطار بعدی آرام آرام وارد ایستگاه ‌شد بازهم نقشه‌های تکراری کشیدم هیچ روزنه‌ای وجود نداشت ولی این بار با کمک نگهبان ایستگاه موفق شدم سوار شوم، یاد مستند یا فیلمی از هند افتادم که برای سوار شدن به مترو چه سختی‌هایی می‌کشیدن در بین همهمه‌ها صداهایی بیشتر تکرار می‌شد آقا هل نده،‌ کیف بنده را دست به دست بدید عقب، آقا تو جیبم هیچی نیست ... «درها بسته شد مسافرین محترم ایستگاه بعد شوش.» با بنده خدایی چشم تو چشم و بینی به بینی شده بودم نمی‌توانستم سر بچرخانم ولی مجبور به تحمل بودم. تهویه واگن مترو دیگر رمق نداشت یکی از مسافران دکمه ارتباط با راهبر را زد. آقا تهویه را روشن کن. «راهبر قطار: آقا تهویه روشن است جمعیت زیاده دیگر کشش ندارد.» به ذهنم خطور کرد آیا مسئولان محترم مترو سواری می کنند و این مشکلات را لمس می‌کنند. با تمام سختی‌ها بالاخره به ایستگاه فردوسی رسیدم، خیالم راحت شد ولی انگار مشکلات تمام شدنی نبود، پله‌های ایستگاه خراب شده بود و مأموران داشتن تعمیرات می‌کردند، مجبور شدم 150 پله را دو تا یکی بالا بروم نفسم گرفته بود. ولی وقتی از آن زیرزمین بیرون آمدم و آسمان را دیدم نفس راحتی کشیدم. تمام فکرم به کسر کار بود ولی اولین اتفاق خوب آن روز افتاد ساعت‌زنی 10 دقیقه عقب بود و رأس ساعت مقرر کارت زدم.
کد خبر 27206

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha