مژگان صابری یا (سوتفاهم هفته)
در جشنواره فیلم فجر و در نشست خبری فیلم «شعله ور»، حرکات خاص بازیگر گمنام این فیلم به چشم آمد. مژگان صابری بستر قضاوت و بعد سوتفاهم را فراهم کرد. او طوری رفتار کرد که از همان ابتدا خیلیها انگ خودنمایی زدند و بعد با فاصله ای کم شایعهای دهان به دهان چرخید که آن فیگورها تعمدی نبوده و اصلا خانم صابری مبتلا به اوتیسم است، بعد ماجرا به همین جا ختم نشد، در میانه دعوا قضاوت کنندگان و قضاوت نکنندگان! عده ای مدعی شدند که اوتیسم ندارد، برخی گفتند دارد، همین طور دارد و ندارد و...در مورد چه حرف میزنیم؟ سینما؟ جشنواره فجر؟
تمام روزهای چهار دهه اخیر زیست اجتماعی ما مردم ایران آغشته به شعارها و شعرهایی بوده که دائما محتوای اخلاقی را در گوشمان زمزمه میکرده، دائما به ما توصیه شده که اخلاقیتر زندگی کنیم. هر نگاهی که از سمت نامحرم میرسد چون تیری زهر آلود است. یا مثلا آن کس که غیبت میکند گوشت برادر مردهاش را می خورد، یا اصلا دروغگو که مسلما دشمن خداست. این همه توصیه و پند و اندرز را سالها در گوشمان خواندهاند و ما البته پیرو قاعده سلب آن ها را عمدتا پس زده ایم!
این یک فرضیه نیست، این واقعیت عینی جامعه است. مضامین در چنین شرایطی که شکل افراطی از پیام و توصیه پیدا میکنند، کارکرد خودشان را از دست میدهند، از جمله همین مضمونها «نوع دوستی» است که با «ترحم» اشتباه گرفته می شود و نگاه و «زاویه دید» است که با «قضاوت» خلط میشود. در قضیهی مژگان صابری مردمی که این روزها تلویزیون و رادیو و روزنامه و جمعهای خانوادگی شان را در گوشیهایشان ریختهاند با تصاویر خارج عرفی مواجه شدند و حق داشتند که اظهار نظر کنند، اظهار نظر البته با تهمت، فحاشی و لمپن بازیهای مرسوم فرق دارد، اما صرف نظر دادن در مورد ژست یک بازیگر زن چه ضرری دارد؟ چرا میخواهیم همینها را هم محدود کنیم؟
اتفاقا صرف موضع داشتن و اظهار نظر کردن نشان از یک جامعه پویا دارد، جامعهای که خفقان زده شود که درگیر و مریض سکوت می شود. آدمِ سالم حرف می زند و زاویه دید دارد. آنها چیزی خلاف باورهایشان دیدند، هر چند زرد، هر چند کمی خاله زنکی اما برایشان بزرگ و مهم بوده ،عرصه گفت و گو، تغییر و فرهنگ سازی با همین کامنتها و با همین به اصطلاح قضاوت کردنها و با همین چالشهای کوچک ساخته می شود. همه که نباید ارسطو و افلاطون بدانند همین زردها لا به لای خودش چیزهایی میآورد که فرهنگ ساز است. آن چه که عدهای قضاوت مینامند به فرض که مژگان صابری اوتیسم هم داشته باشد که ندارد، قضاوت نیست، داشتن زاویه دید است. نگذاریم دستهی محافظه کاران چرتکه بنداز همین طور تکثیر بشوند.
سوتفاهم بعدی اما نوع دوستی و خلط آن با ترحم است! فرض میگیریم خانم صابری مبتلا به اوتیسم است، صرف این همه قربان صدقههای مجازی، حال او را خوب می کند؟ اسم این را گذاشتهایم همدلی؟ در دنیای امروز که تمام فرایندها نهادینه می شود سانتیمانتالیسم کردن احساساتی که برای رهایی و راحتی خودمان بیرون میریزیم، مطمئنا هر چه که اسمش باشد نوع دوستی نیست. شاید دچار سوتفاهم شدهایم و البته در فریب خودمان هم استاد. والا که کامنت گذاشتن و قربان صدقه رفتن دردی از اوتیسمیها کم نمی کند. اگر گمان میکنیم خیلی مدعی نوع دوستی هستیم باید وقت بگذاریم به یکی از این کمپین های حامی بیماران اوتیستی بپیوندیم و مدنی تر و کاربردیترعَلَم نوع دوستی را بلند کنیم. سالها در گوشمان خواندند و پس زدیم و بدتر این که منفعت طلبانه مفاهیم اخلاقی را به شکل تنبلیهای خودمان در آوردیم. کسی دلش برای مژگان صابری نسوخته!
علی کریمی یا (تکرو هفته)
پس از آن پنالتی که در بازی سپپید رود با استقلال خوزستان از تیم علی کریمی دریغ شد، بغض نابغه فوتبالی ایرانی ترکید و حالا هر چه که در این فوتبال از ناگفتهها داشته را دارد روی دایره می ریزد؛ از تاج و کمیته امر به معروف و نهی از منکر اصفهان تا عادل فردوسی پور! آیا علی کریمی در حال خودزنی است؟
به تجربه دریافته ایم آن که خلاف جهت حرکت میکند در نهایت دفع میشود و بیرون می افتد. این نوع بیان و لحن علی کریمی البته که قابل انتقاد است اما تعارف که نداریم خیلیها محتوای حرفهای کریمی را میپسندند و میدانند او اصولا اهل معامله و باج دادنهای معمول نیست. دریغ که پایان این ماجرا برای کریمی خوش نخواهد بود! در واقع همان طور که نبوغ او به شکلی دیمی در بازیهای بسیاری نجات بخش یک تیم و یک مردم میشد، حالا اما قرار نیست جنون او که همسنگ نبوغش هم هست رستگاری بیاورد، گو این که نبوغ در قاب بک بازی فوتبال مهاری ندارد، اما جنون در قاب یک سیستم مهارهای زیادی خواهد داشت.
هر نوع سیستمی با بی نظمیهای نهادینه شده خودش فضایی ایجاد میکند که عوامل بر هم زننده را پس خواهد زد، دیگر مهم نیست مثلا فلان رئیس فدراسیون ده سال قبل درگیر چه ماجراهای مالی بوده و یا در بازی تاریخی ایران و کره در سئول چه گذشته؟! ماجرای مچ بندها چه بوده است؟ حتی این که رمز ماندگاری عادل فردوسی پور چیست هم خیلی مهم نیست! (او هم در قالب همین سیستم قرار میگیرد، کما این که لوگوی «نود» البته که بی احترامی به چهل میلیون نفر نیست، این یک اغراق ِدمُده و مستعمل است).
سیستم و آدمهایش می دانند چگونه از مجنون ها عاملی برای تثبیت خودش بسازند. فرد تک رو چنان تحت فشار قرار میگیرد که افکار عمومی پس از مدتی خودش دمار مجنونها را در میآورد. حالا فعلا که برای کریمی هشتگ ساخته اند، اما دیری نیست که همین روند از او یک مایلی کهن ثانی بسازد. در یک سیستم هر حرکت خارج عرفی انگ خواهد خورد، طعنه خواهد شنید و بعد از مدتی برچسبهاست که حساب طرف را خواهند ساخت. اینها همه در یک نسبیت اتفاق خواهد افتاد. نمی خواهیم دائما و تماما حق را به علی کریمی بدهیم. به هر حال این که چگونه خودمان در قالب ها جای بدهیم هم هنری است ، اما خب در زمانه دوقطبی ساز فعلی خیلی آبرویی ندارد و این گرته ای از یک کلیت رفتاری در جامعه فعلی ماست.
در محیطهای کاری در جماعت خانوادگی و ...گاه اگر کسی در قالبی قرار نمیگیرد، نباید و نمیشود اشکالها را به سمت او سرازیر کرد، خصوصا که آن فرد شکلی از نبوغ را همراه خودش حمل کند، آن وقت آن هنر سیستم است که چگونه آن نبوغ را تحت سلطه در بیاورد و اصولا یادمان نرود که سیستم هایی که نوابغ را پس میزنند در واقع شکلی خشک و خفقان آور پیدا کردهاند و فروپاشیشان نزدیک است، خواه یک محیط کاری باشد و خواه ساختار فوتبال یک مملکت. فوتبال ما علی کریمی را میخواهد آرام و غیر قابل پیش بینی توامان.
دختران خیابان انقلاب یا (هجو هفته)
دخترانی در خیابان انقلاب از پس خبرسازیهای مسیح علینژاد، روسری از سر در آورده اند و اتفاقاتی افتاد که البته باید زودتر از آن مینوشتیم اما خب شاید این قسم هیجانها را با گذر زمان بهتر بشود نگاه انداخت. آن هم مسالهای که فوقالعاده حائز اهمیت است و حرف زدن از آن دشوار است، چون با مبانی اعتقادی درصد قابل توجهی از جامعه درگیر است. به هر حال جامعهای داریم که سال ها پیش یکی از خواستههایش دغدغه حفظ حجاب بود. حتی برای آن به خیابان آمدند اما حالا از گذر سالها آن اکثریت یا ابراز وجود کمتری دارند و یا...این که چرا و چگونه مجال دیگری می طلبد. این جا به طور خاص از مدل نقش آفرینی مسیح علینژاد و واکنش ها به او می نویسیم (به طور خاص حجتالسلام حسین ابراهیمی، همان روحانی که پرچم ایران را به جای روسری در خیابان انقلاب عَلَم کرد)
خانم علینژاد با استفاده از تمام ظرفیتهای یک صفحه اینستاگرامی هر آن چه که باید و نباید در ذهن مخاطبانش می کند و بازی را راه می اندازد و خب بدون انکارهای عافیت طلبانه تا حدی هم کارش را پیش میبرد. خودش که مصونیت دارد و از آن طرف آب ها مانیفست بیرون میدهد. عدهای اما این طرف آبها دچار چالش می شوند. این که این حرکات چقدر هزینه ساز است و چقدر پیشبرد دارد، هم در این جا قابل سنجش نیست.
مسالهی بدتر این است که آن روحانی به عنوان نمایندهای از یک طرز تفکر با پاک کردن صورت مساله و ساده سازی در زمین حریف بازی می کند و آن گفتمان و تفکر را بسط و پرورش می دهد. ما که از علینژاد و همراهانش در آن طرف آب ها انتظار خیر نداریم اما آن روحانی که این طرف آبها هست کاری میکند که به پای همه موافقان حجاب نوشته میشود. کاش همین چالشها برایمان فرصتی بسازد که اگر ملاحظاتی نمی گذارد پا به پای دیگرانی هماوردهای رسانهای داشته باشیم، حداقل در مسائل جدی هجویه خلق نکنیم. حجاب برای خیلی هایمان یک ارزش است، این شکل موضع گیریها در واقع و در نهایت ارزشها را هجو میکند و موقعیت علینژادها را محکمتر!
خلاصه این که مسائلی را که با اعتقاد و باور مردم درگیر است نمیشود دائما سلبی و واکنشی رفع و رجوع کرد. باید نشست، فکر و تحلیل کرد، هزینه داد و به شکلی ایجابی و اقناعی شروع کننده حرکت شد، نه به این شکل واکنشی و سلبی.
رضا رشیدپور یا (کم سواد هفته)
در میانهی نقد فیلم «لاتاری» در برنامه «هفت»، رشیدپور کل داستان فیلم را سوزاند همین مساله باعث واکنش هادی حجازیفر بازیگر فیلم شد، او خطاب به کارگردان لاتاری نوشت ؛ کاش تو دهان رشیدپور می زدید. بعدتر رشیدپور گفت که داستان را نسوزانده توقع رفتار پختهتری از حجازیفر دارد واکنش آخری هم مربوط به مهدویان (کارگردان فیلم) بود که پای پُست حجازیفر، نوشت که باید میزدمش!
کل سهم سینما از سازمان صدا و سیما ده شب است و یک «هفت»! حالا همان را هم آن قدر تحدیدش کرده اند که چیز زیادی از آن نمانده. روزگاری «هفت» با جیرانی برگزار میشد، روزگاری با گبرلو، فراستی داشت و البته سعید قطبی زاده. همان روزها هم مدل نقد فراستی و ادبیات و لحنش را نقد میکردیم اما حداقل میدانستیم در فضایی سینمایی و حرف از سینما میزنیم. امسال که نام مهران مدیری مطرح شد، از همان ابتدا میشد حدس زد که مدیران سیما بالکل سینما را امر تخصصی نمیدانند و صرفا جهت از سر رفع کنی میخواهند یک «هفت» تحویل مخاطبان سینمایی بدهند. وگرنه چه کسی و با کدام فکر یک استندآپ کمدین و یک کارگردان کمدی را مجری یک برنامه سینمایی میکند؟
بعدتر ماجرا جالبتر هم شد، رضا رشید پور را انتخاب کردند و باز هم پیشبینی میکردیم که پَرت بودن این انتخاب چه حواشی برای این برنامه رقم خواهد زد. اجرای یک برنامه سینمایی آدم خودش را میخواهد، این که رشیدپور نمیداند نباید داستان یک فیلم را لو بدهد که 14 سالههای صفهای جشنواره فیلم فجر هم می دانند و نمیشود چنین خبطی را با واکنشی که چون مودبانه است توجیه کرد. ما از او (یک مجری سینمایی) توقع نداریم که جنتلمن و مودب باشد صرفا، ما حتی برخی بی ادبیهای فراستی را چون سینما یادمان میداد ترجیح میدهیم به این ادب به درد نخور و تخصصکُش.
اتفاقی که در میانهی نقد «لاتاری» افتاد و مهدویان هر چه زد به در بسته خورد، دقیقا و قطعا محصول ناشناختگی امر سینما برای مجری برنامه سینمایی بود. حالا این که کسانی «آپستروف» قطبی زاده و فراستی را در اینترنت میبینند و یا حتی «آپاراتچی» امیر پوریا را ترجیح میدهند، نه قصد و غرضی دارند و نه با صدا و سیما عناد دارند، آنها برنامهای تخصصی با یک مجری مسلط می خواهند و صد البته که «لاتاری» هر چه باشد (رادیکال و موج سوار روی احساسات مردمی و البته خشونت طلب در ملغمهای از سینمای حاتمی کیا و کیمیایی) باز هم ربطی به اشتباهات رشیدپور ندارد. شخصا لاتاری را دیدهام و تمام نقدها را وارد میدانم اما فیلم به حرمت داستانش جذابیت دارد و نباید در رسانه ملی (عرصه نقد مطبوعاتی تفاوت دارد) لو برود.
نظر شما